سلمان هراتی شعر «جمهوری گلِ محمدی» را به امام خمینی (ره) تقدیم کرده و دستکم، در بخشهایی از این شعر ایشان را مخاطب قرار داده است و به وقایع روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نظر دارد. به همین خاطر، به نظر میرسد منظور او از جمهوری
گلِ محمدی، انقلاب مردم ایران است.
او در این شعر، اشارههای شاعرانه به پیامبر (ص) دارد؛ اشارههایی به کسی که باغبان تمام باغهای گلِ محمدی است؛ کسی که هم امام خمینیره از تبار اوست و هم البته مردی که همه در انتظارش هستیم!
شعر سلمان آن قدر عمیق و زیباست که به من اجازه میدهد تصور دیگرم از آن را هم بگویم. البته هر شعر خوبی به همین صورت است. یعنی به اندازه مخاطبانش میتواند به گونههای متفاوت درک شود. اگر فقط یک معنی سرراست داشت که دیگر شعر نبود! اما چون چند بعدی است و به ما اجازه دریافتهای گونهگون میدهد، سرشار از رازآمیزی شعر میشود.
شاید خود سلمان هراتی هم خواسته امکان دریافتهای متفاوتی فراهم کند که هم در بخشی از شعر این حس را میدهد که منظورش از «جمهوری گلِ محمدی»، انقلاب اسلامی ایران است و هم این راه را باز میگذارد که «جمهوری گلِ محمدی» را اشاره زیبایی بدانیم به دوران ظهور «آن مردی» که منتظرش هستیم.
و مگر نه اینکه از همان روزها، مردم انقلاب اسلامی را مقدمه ظهور فردایی روشن و روشنتر میدانستند. پس عجیب نیست که بند پایانی شعر سلمان اشاره روشنی به فردا داشته باشد.
فردایی که او انتظار میکشد، فردای روشنی است؛ بارور شده از خورشید و ملاحت. خیال کن سیاره کوچک شازده کوچولو را تصویر میکند در حالی که بوی گل سرخش گیجت میکند.
در دنیایی که او به تصویر میکشد، بدی به پایان راه میرسد و تصویری که ارائه میدهد، اشارههای روشنی دارد به دنیایی که میخواهیم داشته باشیم؛ دنیایی که سپیدهاش بیپایان است و شبهایش بیماه ادامه نخواهد داشت؛ دنیایی که فقط با دستهای خالی و لخت ما ساخته نمیشود و برای ساختن آن به کمکهای آسمانی نیاز داریم.
این دنیا، دنیای آدمهایی است که از نو متولد میشوند و بر زمینی ساخته میشود که یک مرد نفس خود را دوباره در آن دمیده است؛ مردی که میداند برای زمین چه اتفاقی افتاده است. داستان بیماری زمین را میداند و در بساطش مرهمی دارد که فقط خودش میتواند آن را بسازد!
او این امید را میدهد که زمانی دوباره در زمین، جمهوری گلِ محمدی برپا میشود. در دوران حکومت گلها دنیا چهقدر خوشبخت خواهد بود! سطرهایی که میخوانید، بخشهایی از شعر «جمهوری گلِ محمدی» سلمان هراتی است.
جمهوری گلِ محمدی
شگفتانگیزتر از کهکشان
مساحت مبهم پیشانی توست
که در آفرینش خورشید
بینظیر است
و عجیبتر از جنگل
انبوه گیسوان تو
که با شتابی بیمانند
پرنده میپروراند
آه بالا بلند!
اقیانوس روشنایی
فردا کسی راست
که تو او رایی
با تو جز آفتاب
دمساز نیست
تو را
جز بهار و درخت
نمیشکیبد
با تنفس تو میبالند
ای کرامت عام!
در شگفتم
چگونه از حضور تو مینالند
عجبا!
به آتش میکشاند مرا
ناسپاسیشان
... نگاهت میکنم
از دیروز وسیعتر شدهای
چشم بدت دور
آن جا که عطر تو نیست چیست؟
... و مرا
حکایت مردی به یاد آمد
که در ازدحام درخت
دنبال جنگل میگشت
اینان میخواهند از تماشا بازمان دارند
به جادهها نگاه میکنیم
حضور این کاروان
چه شکوهی به این خیابان داده است
اینان با رفتاری پرندهوار
و با حرارتی از تنفس سبز
مرا میآموزند
دست کم درختی باشم
در خدمت پرندگان!
در نگاهشان
دگردیسی گل سرخ را میشنوم
و گرایش حاد آفتابگردان را
به محمدی شدن
از سبز این درختان خوش رفتار میفهمم
بهار از تبار محمد است
و جهان
به تدریج در قلمرو این بهار گام میزند
فردا
با یک زلزله صبح میشود
آنگاه پیامبران
با شاخهای گلِ محمدی
به دنیا میگویند صبح بهخیر
فردا ما آغاز میشویم
فردا جنگلی از پرنده
آسمانی از درخت
و دریایی از خورشید خواهیم داشت
فردا پایان بدی است
فردا جمهوری گلِ محمدی است!